تربیت دینی در آیه ۳۰ سوره روم

تربیت دینی، یکی از گونه های مهم در تربیت است.

سورۀ مبارکۀ روم آیۀ ۳۰

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا  فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَْا  لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ  ذَالِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لَاکِنَّ أَکْثرََ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون‏ *
پس روى خویش را به سوى دین یکتا پرستى فرادار، در حالى که از همه کیشها روى برتافته و حق‏گراى باشى، به همان فطرتى که خدا مردم را بر آن آفریده است. آفرینش خداى- فطرت توحید- را دگرگونى نیست، این است دین راست و استوار، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.[۱]

‌معانی واژگان

حنف: در میان معانی ای که برای این واژه در زبان عربی بیان شده است، این معانی بیشتر به چشم می آید : میل کردن[۲] ، میل کردن از ضلالت به استقامت در مقابل جنف که به معنای میل کردن از استقامت به ضلالت است.[۳]
در این میان علامه مصطفوی (ره) معنای اعتدال در راه رفتن و سکون و آرامش به گونه ای که بدون هیچگونه افراط و تفریط باشد را، اصل معنای این واژه می داند :‌
«أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّه: هو الاعتدال فی المشی و التأنّی و السکون فیه بحیث لا یلحقه تعدّی و لا تجاوز عن خطّ المشی، و هذا المعنى أعمّ من السلوک الظاهریّ أو المعنویّ.
و بمناسبه هذا الأصل یطلق على المستقیم و المائل عن الضّلال و الناسک و من کان على ملّه إبراهیم و المتعبّد و المعتزل عن الأصنام.»[۴]
  واژه‌ «حنیف» با توجه به این ریشه معنایی که برای آن در نظر گرفته شده است، اینگونه توسط لغت دانان، معنا شده است:خلیل بن فراهیدی، در معنای این واژه می گوید : «حنیف» مسلمانی است که رو به خانه خدا به عنوان قبله می کند و در سخنی دیگر ، کسی که به امر خدای متعال تسلیم باشد.[۵] برخی دیگر از لغت دانان عرب حنیف را به معنای مسلمان می دانند و قائلند که در زمان جاهلیت کسی که ختنه می کرد و حج خانه خدا را به جای می آورد را، «حنیف» می نامیدند‏. [۶]
‏علامه مصطفوی (ره) کسی را که دارای طمانینه باشد و به دور از هر گونه افراط و تفریط باشد را حنیف می داند:
«فالحنیف هو ذو الوقار و الطمأنینه و السلامه بعیدا عن الإفراط و التفریط و الشدّه و الحدّه و التجاوز عن الاستقامه و الملاءمه، و یلازم هذا المعنى مصونیّته عن الشرک و عن ما یقوله الیهود و النصارى من أقوال حادّه خارجه عن الاعتدال و الحقیقه.» [۷]
معنایی که در زبان فارسی برای این واژه بیان کرده اند میل کردن ، راست و مستقیم[۸] است.

فطر: معانی خلق و شروع ساختن چیزی[۹] ، باز کردن و شکافتن شی[۱۰] در زبان عربی معنا شده است .
در کتاب دهخدا، معانی آفریدن و شکافتن را برای این واژه بیان کرده است[۱۱] و در لغت نامه معین نیز معنای سرشت ، طبیعت و صفت ذاتی معانی است که برای آن توسط این دست از واژه دانان فارسی بیان شده است .[۱۲]

وجه: برای این واژه چند معنا بیان شده است ، روی هر چیزی است که با آن روبرو شوند،[۱۳] معروف،[۱۴] ذات شی،[۱۵] چهره و صورت،[۱۶] معانی است که برای این کلمه گفته شده است .
راغب در سخنی بیان می دارد که وجه در اصل، به معنای صورت و چهره است؛ چون صورت اولین چیزی است که با تو روبرو می شود و نیز از همه‌اعضای بدن اشرف است، به همین دلیل روی هر چیز، اشرف هر چیز، اول هر چیز به کار رفته است.[۱۷]
آقای قرشی در کتاب قاموس قرآن در مورد این واژه می گوید :‌
«در بعضى از آیات نسبت وجه بانسان داده شده ولى مراد از آن چهره و صورت نیست مثل‏:«بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ‏ وَجْهَهُ‏ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ‏» (بقره:۱۱۲) .«وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ‏ وَجْهَهُ‏ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ‏»(نساء: ۱۲۵). «وَ مَنْ یُسْلِمْ‏ وَجْهَهُ‏ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى‏ …» (لقمان:۲۲).
بقولى مراد از وجه در این آیات نفس و ذات است یعنى: بلى آنکه نفس خویش بخدا تسلیم و خالص کند و چیزى را شریک او، نداند و نیکوکار باشد پاداش او نزد پروردگار است.
ظاهرا مراد از تسلیم وجه بخدا ایمان بخداست چنانکه مراد از احسان عمل صالح است آیات سه- گانه فوق با آیات‏ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ مطابق‏اند، پس تسلم وجه بخدا آنست که انسان فقط بخدا رو کرده و او را معبود و مالک خویش بداند و بوى تسلیم شود.»[۱۸]
روی، چهره، روی، صورت، طریقه، جهت، ذات، شخص، قصد و نیت معانی است که در فارسی برای آن برشمرده اند. [۱۹]

‌آیات هم ساختار با آیه ۳۰ سوره مبارکه روم

تنها آیه ای که در مورد فطرت بیان شده و به طور خاص آن را منتسب به خدای متعال می داند، آیه مورد بحث است.

روایات مربوط به آیه ۳۰ سوره مبارکه روم

غالب روایاتی که در ذیل این آیه آمده است به بیان مصادیق آن پرداخته است . برخی از آیات به بیان مصادیق «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا» پرداخته و برخی احادیث دیگر به بیان مصادیق بخش « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَْا» .
مصادیق «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا» در روایات: مصادیقی که برای «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا» بیان شده است عبارتند از : ولایت[۲۰]، اقامۀ نماز بدون توجه به راست و چپ[۲۱]، توجه به قبله به گونه ای که صورتی از عبادت بت ها در آن نباشد [۲۲].
مصادیق « فِطْرَتَ اللَّه » در روایات: مصادیقی که برای «فطرت الله» در «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَْا» ، فطرتی است که خدای متعال انسان را بر اساس آن بنا نهاد و سرشت او را آمیخت، عبارتند از : توحید[۲۳] ، اسلام[۲۴] ، معرفت به خدای متعال[۲۵] ، بنا نهادن ذات انسان بر  لااله الا الله ، محمد رسول خدا و علی ولی خدا [۲۶].

کارکرد آیه در تربیت دینی

«فطرت» به عنوان یک گنجینه ای که در درون هر انسانی وجود دارد می تواند امری مهم برای تربیت دینی قرار بگیرد. این گنیجنه به صورتی است که انسان را به طور ناخواسته ، خداخواه آفریده است.
این نکته بسیار مهمی در تربیت انسان های دین مدار و دین دار است. در اصل خدای متعال، ذات انسان را به گونه ای آفریده است که وجه دینداری او برتری بر تمامی وجوه دیگر دارد و این امر می تواند هم برای خود انسان تعالی بخش باشد و هم برای مربیان انسان که قصد دارند او را بر محوریت دین تربیت کرده و او ملزم به دینداری کنند .
با بیانی که آیه دارد مشخص می کند، این گنجینه درونی به هیچ وجه تغییر ناپذیر نیست و امری است که در هرجای جهان که انسانی بخواهد مورد خطاب دین قرار بگیرد، کارآیی دارد.

تفسیر علامه طباطبایی از تفسیر آیه ۳۰ سوره روم در کتاب «المیزان فی تفسیر القرآن»[۲۷]

نویسندۀ کتاب، با بحثی که در مورد نوع « فاء» در صدر آیه بیان می دارد، آیه را نتیجه و فرع پذیرش آیه قبل یعنی آیه ۲۹ سورۀ روم می باشد. ایشان بیان می دارد :
«إذا ثبت أن الخلق و التدبیر لله وحده لا شریک له و هو سیبعث و یحاسب و لا نجاه لمن أعرض عنه و أقبل على غیره فأقم وجهک للدین و الزمه فإنه الدین الذی تدعو إلیه الخلقه الإلهیه.»[۲۸]
معنای اقامه وجه دین
حرف« لام» ی که در «للدین» آمده است بر نظر ایشان، «لام عهد» بوده و اشاره به اسلام دارد و با پذیرش آن می توان آیه را اینگونه تفسیر کرد: توجه به سوی آن بدون غفلت از آن، مانند کسی که به سوی چیزی روی می آورد و همه حواس و توجه خود را معطوف بدان می کند . این امر به گونه ایست که دیگر به هیچ طرف نه راست و نه چپ روی برنمی گرداند.[۲۹]
معنای حنیف
از آن روی که معنای «حنف» به معنای تمایل دو پا به سوی وسط می باشد ، به نظر علامه طباطبایی;، منظور از «حنیف»، اعتدال است .[۳۰]

معنای «فطرت»

فطرت، به معنای نوعی خلقت است و با توجه به این معنا در آیه مورد نظر « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَْا» می توان آیه را اینگونه تفسیر کرد که، این دینی که گفتیم واجب است برای او اقامه وجه کنی، همان دینی است که خلقت انسان به آن صورت دعوت می کند و نیز فطرت الهی به سویش هدایت می کند و آن فطرتی است که تبدیل ناپذیر است .
ایشان در ادامه توضیحات خود بیان می دارند :
« لیس الدین إلا سنه الحیاه و السبیل التی یجب على الإنسان أن یسلکها حتى یسعد فی حیاته فلا غایه للإنسان یتبعها إلا السعاده و قد هدی کل نوع من أنواع الخلیقه إلى سعادته التی هی بغیه حیاته بفطرته و نوع خلقته و جهز فی وجوده بما یناسب غایته من التجهیز.»[۳۱]
و از آن اینگونه نتیجه می گیرند که انسان نیز مانند سایر مخلوقات مفطور فطرتی است که او را برای رسیدن به سعادت و کامل کردن نقص های خود و برطرف کردن نیازهایش هدایت می کند و از هر چه برای او ضرر و زیان دارد ، او را برحذر می دارد .

فطرت خاص انسان

علامه طباطبایی (ره)، با برداشتی که از این آیه دارند، قائل می شوند که انسان دارای فطرت خاص به خود است و این فطرت خاص او را به راه معین شده ای که انتهای آن به هدف و غایت انسان وصل می شود، هدایت می کند. راهی که تنها راه هدایت انسان است و آن « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَْا » است.
نکته ای که در این مورد وجود دارد این است که در نوع انسان به طور خاص در روح و بدن او عجین شده است و زبان مشترک بین تمام انسان هاست ، به گونه ای که زمان و مکان در آن تاثیری ندارد.  [۳۲]

سعادت و شقاوت واحد

صاحب کتاب المیزان، بیان می دارد که انسان دارای یک سعادت و شقاوت است که اگر بدین گونه نبود یک جامعه صالح و واحدی که ضامن سعادت افراد آن جامعه باشد، تشکیل نمی گردید :
«فلو اختلفت سعاده الإنسان باختلاف أفراده لم ینعقد مجتمع واحد صالح یضمن سعاده الأفراد المجتمعین، و لو اختلفت السعاده باختلاف الأقطار التی تعیش فیها الأمم المختلفه بمعنى أن برای ثمره دادن امر «تربیت دینی» لازم است متربّی را به گونه ای در این امر خطیر تربیت کرد که تمام وجود خویش را در راه دین قرار دهد و شکوفا سازی تمام استعدادهای خویش را از دین بخواهد.(فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ)یکون الأساس الوحید للسنه الاجتماعیه أعنی الدین هو ما یقتضیه حکم المنطقه کان الإنسان أنواعا مختلفه باختلاف الأقطار، و لو اختلفت السعاده باختلاف الأزمنه بمعنى أن تکون الأعصار و القرون هی الأساس الوحید للسنه الدینیه اختلفت نوعیه کل قرن و جیل مع من ورثوا من آبائهم أو أخلفوا من أبنائهم و لم یسر الاجتماع الإنسانی سیر التکامل و لم تکن الإنسانیه متوجهه من النقص إلى الکمال إذ لا یتحقق النقص و الکمال إلا مع أمر مشترک ثابت محفوظ بینهما.»[۳۳]
ایشان با سخنی که در ادامه بیان می دارند، نشان می دهند که اختلاف افراد و مکان ها و زمان ها، تاثیر در برقراری سنت دینی دارد ولی اساس سنت دینی بر پایه و بنیان انسان قرار داده شده است ، و آن امر مشترک بین تمامی انسانها و همه افراد و اقوام است .
و در ادامه به بیان برخی از اقوال مفسران در معانی ایات و نیز برداشت های تفسیر ایشان می پردازد که خارج از این بحث می باشد .


جمع بندی

آنچه همه مفسّران بدان اشاره کرده اند، جایگاه ویژه ایست که فطرت در رساندن انسان به سعادتی است که به خاطر آن آفریده است.
برخی از مفسّران همچون آیت الله صادقی تهرانی (ره) با توجه به آیه ویژگی هایی را برای فطرت برشمرده اند که در امر تربیت بسیار کارگشاست. از جمله این موارد، ویژگی هایی است که در نسبت دادن فطرت به خدای متعال دارد.
فطرت الهی که خدا در آیه آن را بیان می دارد، نیز بسیار مورد توجه مفسّران قرار گرفته است و نشان از آن دارد که این امری است که منتسب به خدای متعال داشته و کسی به جز او را یارای آن نیست که در آن تغییری ایجاد کرده و یا بدان افزوده و یا کم کند.
نکات مهمی که می توان از این آیه در «تربیت دینی» به دست آورد، به اختصار عبارتند از :
۱.برای ثمره دادن امر «تربیت دینی» لازم است متربّی را به گونه ای در این امر خطیر تربیت کرد که تمام وجود خویش را در راه دین قرار دهد و شکوفا سازی تمام استعدادهای خویش را از دین بخواهد.(فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ)
۲. انتخاب دین حنیف به عنوان الگو، مهمترین امر در «تربیت دینی» است، بدان معنا که نباید برای رشد انسان در «تربیت دینی» آمیخته ای از ادیان را در اختیار او قرار داد واو را ملزم به دینداری بر همۀ آن ادیان کرد، بلکه در ابتدای امر لازم است دین حق را شناخت و متربّی را بر مبنای آن تربیت کرد تا بتوان ثمرۀ حقیقی ای را که خواهان آن هستیم، از متربّی به دست آوریم.(حَنِیفًا)
۳.توجه به داشته های متربّی، امری است که نمی توان از آن چشم پوشید؛ به خصوص آنکه در وجود انسان، جایگاه خاصی داشته باشد و تمام حرکات و رفتار انسان را بتواند در محور آن حرکت و شکل داد.
شاید نمی توان ذخیره ای گران بهاتر از «فطرت» در وجود انسان یافت که بتوان تمام رفتار انسان را بر مبنای آن الهی کرد.
مهمترین ویژگی ای که در این آیات برای امر «فطرت» بیان شده است، همین الهی بودن است که می توان در «تربیت دینی» قدم برآن نهاد. در واقع این منتّی است از سوی خدای متعال بر انسان که راه رسیدن به خودش را نزدیک کرده تا او بهانه ای برای دور بودن از خدایش نداشته باشد. (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَْا)
دومین ویژگی که برای فطرت در این آیه بدان اشاره شده است، عدم تغییر در آن است، یعنی نمی توان خداخواهی را از وجود انسان دور کرد و این خود به نوبۀ خود مهم و برای مربّی ای که قدم در راه تربیت دینی گذاشته است مورد توجه قرار بگیرد. این بدین معناست که مربّی می تواند در زوایای درونی تمامی انسان ها، زوایایی را دید که خداخواهی در آن وجود دارد و از بین رفتنی نیست و فقط باید از سوی مربّی یافته و پرورش داد.( لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ)
۴.غفلت هایی در انسان وجود دارد که این غفلت ها گاه در زندگی انسان ها بدان اندازه مهم است که همه ابعاد رشد استعدادهای انسان را مورد آسیب قرار می دهد و در این آیه، فطرت را موردی اشاره می کند که مورد غفلت انسان است. (لَاکِنَّ أَکْثرََ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون)

پی نوشت:

[۱]. ترجمه استاد مجتبوی مینویی.[۲]. خلیل بن احمد فراهیدی، پیشین، ج ۳، ص ۲۴۸؛ محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا، ج ۵ ، ص ۷۱؛ اسماعیل بن عباد صاحب بن عباد، المحیط فی اللغه، بیروت، عالم الکتب، بی تا، اول، ج ۳، ص ۱۲۳؛ احمد بن فارس، ج ۲، ص ۱۱۰.[۳]. حسین بن محمد راغب اصفهانی، پیشین، ج ۱، ص ۲۶۰؛ فخرالدین بن محمد طریحی، مجمع البحرین، تحقیق:‌احمد حسینی اشکوری، تهران، مرتضوی، ۱۳۷۵، سوم، ج ۵، ص ۴۰.[۴]. حسن مصطفوی، پیشین، ج ۲، ص ۲۹۴.[۵]. خلیل بن احمد فراهیدی، پیشین، ج ۳ ،ص  ۲۴۸ (الحَنِیف‏ فی قول: المسلم الذی یستقبل قبله البیت الحرام على مله إبراهیم‏ حَنِیفا مسلما. و القول الآخر: الحَنِیف‏ کل من أسلم فی أمر الله).[۶]. محمد بن احمد ازهری، پیشین، ج ۵، ص ۷۱‌؛ حسین بن محمد راغب اصفهانی، پیشین، ج ۱ ، ۲۶۰.[۷]. حسن مصطفوی، پیشین، ج‏۲، ص: ۲۹۵.[۸]. علی اکبر دهخدا، پیشین، ج ۶، ص۸۱۰۱.[۹]. خلیل بن احمد فراهیدی، پیشین، ج ۷، ص ۴۱۸؛ محمد بن حسن ابن درید، جمهره اللغه، بیروت، دارالعلم للملایین، بی تا،‌ اول، ج ۲، ص ۷۵۵؛ اسماعیل بن عباد صاحب بن عباد،ج ۹، ص ۱۶۳؛ اسماعیل بن حماد جوهری، صحاح اللغه، تحقیق: احمد بن عبدالغفور، بیروت، دارالعلم للملایین، بی تا، اول، ج ۲، ص ۷۸۱.[۱۰]. احمد بن فارس، پیشین، ج ۴، ص ۵۱۰ ؛‌ حسین بن محمد راغب، پیشین، ج ۱، ص ۴۶۰؛ محمد بن مکرم ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دارصادر، بی تا، سوم، ج ۵، ص ۵۵ ؛‌ علی اکبر قرشی،‌ قاموس قرآن، تهران،‌ دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۱، ششم، ج ۵‌، ص ۱۹۲.[۱۱]. علی اکبر دهخدا،‌ پیشین، ج۱۰، ص ۱۵۱۵۳.[۱۲]. محمد معین، فرهنگ فارسی، تهران، دبیر، ۱۳۸۲، اول، ج ۲، ص ۲۵۵۵.[۱۳]. خلیل بن احمد فراهیدی، پیشین، ج ۴، ص ۶۶ ؛ محمد بن احمد ازهری، پیشین، ج ۶، ص ۱۸۶؛ اسماعیل بن عباد صاحب بن عباد، پیشین،ج ۴، ص ۲۳، احمد بن فارس، پیشین، ج ۶،‌ص ۸۸ .[۱۴] . اسماعیل بن حماد جوهری، پیشین،ج ۶، ص ۲۲۵۴؛ محمد بن مکرم ابن منظور ،‌ج ۱۳، ص ۵۵۵.[۱۵] . احمد بن فارس، ج ۶، ص ۸۸؛ حسین بن محمد راغب اصفهانی، پیشین، ج ۱، ص ۸۵۵.[۱۶] . حسین بن محمد راغب اصفهانی، پیشین، ج ۱، ص ۸۵۵؛ علی اکبر قرشی، پیشین، ج ۷، ص ۱۸۴.[۱۷] . حسین بن محمد راغب اصفهانی، پیشین، ج ۱، ص ۸۵۵.[۱۸]. علی اکبر قرشی، ج‏۷، ص: ۱۸۶.[۱۹]. علی اکبر دهخدا، پیشین، ج ۱۳، ص ۲۰۴۵۰. [۲۰]. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، قم،‌ دارالکتب، ۱۳۶۷، چهارم، ج ۲، ص ۱۵۴؛ سید هاشم بحرانی، البرهان، تهران، بنیاد بعثت، ۱۴۱۶، اول، ج ۴، ص ۳۴۱، ح ۸۳۲۶؛ص ۳۴۴، ح ۸۳۴۳؛ ص ۳۴۵، ح ۸۳۴۷؛ عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، نورالثقلین، قم،‌ اسماعیلیان،‌ ۱۴۱۵، چهارم، ج۴، ص ۱۸۱، ح ۴۹و ص ۱۸۲، ح ۵۱، ۵۲؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، کنزالدقایق و بحر الغرائب ، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۶۸، اول، ج ۱۰، ص ۱۹۶، ۱۰۲.[۲۱]. علی بن ابراهیم، پیشین، ج ۲، ص ۱۵۵؛ سید هاشم بحرانی، پیشین، ج ۴، ص ۳۴۵، ح ۸۳۴۵؛ عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، پیشین، ج۴، ص ۱۸۲، ح ۵۰؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، پیشین، ج ۱۰، ص ۱۹۶.[۲۲]. سید هاشم بحرانی، پیشین، ج۴، ص ۳۴۵، ح ۸۳۴۶.[۲۳]. سید هاشم بحرانی، پیشین، ج ۴، ص ۳۴۲، ح ۸۳۲۷، ح ۸۳۲۹ و ص ۳۴۲، ح ۸۳۳۱، ح ۸۳۳۲، ح ۸۳۳۳ و ص ۳۴۳، ح ۸۳۳۵، ح ۸۳۳۶، ح ۸۳۳۷ ، ص ۳۴۴، ح ۸۳۳۹، ح ۸۳۴۰ و ص ۳۴۴، ح ۸۳۴۴ و ص ۳۴۵، ح ۸۳۵۱؛ عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، پیشین، ج۴، ص ۱۸۲، ح ۵۲، ح ۵۵ و ص ۱۸۳ ، ح ۵۷ ، ح ۶۱، ح ۶۲، ص ۱۸۶، ح ۷۰؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، پیشین، ج ۱۰، ص ۱۹۷؛ ص۱۹۸، ص ۱۹۹، ص ۲۰۰.[۲۴]. سید هاشم بحرانی، پیشین، ج ۴، ص ۳۴۲، ح ۸۳۲۸؛ ص ۳۴۳، ح ۸۳۳۴؛ عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، پیشین، ج۴، ص ۱۸۲، ح ۵۴؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، پیشین، ج ۱۰، ص ۱۹۷.[۲۵]. سید هاشم بحرانی، پیشین، ج ۴، ص ۳۴۲، ح ۸۳۳۰ و ص ۳۴۴، ح ۸۳۴۱، ح ۸۳۴۲، عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، پیشین، ج ۴، ص ۱۸۴، ح ۶۴؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، پیشین، ج ۱۰ ، ص ۲۰۰.[۲۶]. علی بن ابراهیم قمی، پیشین، ج ۲، ص ۱۵۵؛ ابوالقاسم فرات بن ابراهیم کوفی، فرات کوفی، ص ۳۲۲؛ البرهان، ج ۴، ص۳۴۳، ح ۸۳۳۸؛ عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، پیشین، ج۴، ص ۱۸۳، ح ۵۹ ، ح ۶۰ و ص ۱۸۴، ح ۶۳، محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، پیشین، ج ۱۰، ص ۱۹۸.[۲۷]. محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج ۱۶، ص ۱۷۸-۱۸۲.[۲۸]. همان، ص ۱۷۸. (ترجمه: وقتى ثابت شد که خلقت و تدبیر تنها از آن خداست، و او را شریکى نیست، و او به زودى خلق را مبعوث نموده و به حساب مى‏کشد، و نیز معلوم شد که در آن روز کسى که از او اعراض کرده باشد، و رو به غیر او آورده باشد، راه نجاتى ندارد، پس روى دل به سوى دین کن، و ملازم آن باش، که آن همان دینى است که خلقت الهى بدان دعوت مى‏کند.)[۲۹]. همان، ص ۱۷۸.[۳۰]. همان.

[۳۱]. همان، ص ۱۷۸. (‌ترجمه: دین چیزى به غیر از سنت حیات، و راه و روشى که بر انسان واجب است آن را پیشه کند تا سعادتمند شود نیست. پس هیچ انسانى هیچ هدف و غایتى ندارد مگر سعادت، هم چنان که تمامى انواع مخلوقات به سوى سعادت خود، و آن هدفى که ایده‏آل آنهاست هدایت فطرى شده‏اند، و طورى خلق شده، و به جهازى مجهز گشته‏اند که با آن غایت و هدف مناسب است‏.)[۳۲]. همان، ص ۱۷۹.[۳۳]. همان. (‌ترجمه:‌ و اما اینکه گفتیم نوع انسان یک سعادت و شقاوت دارد، براى این است که اگر سعادت افراد انسانها به خاطر اختلافى که با هم دارد مختلف مى‏شد، یک جامعه صالح و واحدى که ضامن سعادت افراد آن جامعه باشد، تشکیل نمى‏گشت، و همچنین اگر سعادت انسانها به حسب اختلاف اقطار، و سرزمینهایى که در آن زندگى مى‏کنند، مختلف مى‏شد، و سنت اجتماعى که همان دین است اساسش همان چیزى باشد که منطقه اقتضاء دارد آن وقت دیگر انسانها نوع واحدى نمى‏شدند، بلکه به اختلاف منطقه‏ها مختلف مى‏شدند، و نیز اگر سعادت انسان به اقتضاى زمانها مختلف مى‏شد، یعنى اعصار و قرون یگانه اساس سنت دینى مى‏گشت. باز انسانهاى قرون و اعصار نوع واحدى نمى‏شدند، و انسان هر قرنى و زمانى غیر انسان زمان دیگر مى‏شد، و اجتماع انسانى سیر تکاملى نمى‏داشت، و انسانیت از نقص متوجه به سوى کمال نمى‏شد، چون نقص و کمالى وجود ندارد مگر اینکه یک جهت مشترک و ثابت‏ بین همه انسانهاى گذشته و آینده باشد.)

نویسنده: محمدحسین افشاری

همچنین ببینید

شیوه های برون رفت از تاثیرات منفی سلبریتی ها بر نوجوانان

شیوه های برون رفت از تاثیرات منفی سلبریتی ها

واژه «سلبریتی» از کلمه«celebrity» در زبان انگلیسی گرفته شده است که معادل واژه های «مشهور»، «معروف» و «نام آشنا» در زبان فارسی است. اصلی ترین کاربرد این واژه را می توان از اوایل قرن بیستم دانست ولی مفهوم واژه «سلبریتی» به عنوان یک شخص مشهور و شناخته شده، قبل از این دوران نیز وجود داشته و این واژه مورد استفاده قرار می گرفته است. به طور کلی می توان سلبریتی را به معنای فردی دانست که توسط تعداد قابل توجهی از افراد شناخته می شود و به دلیل دستاوردها، شهرت، محبوبیت و یا حضور فعال در رسانه‌ها و جوامع مختلف شناخته می‌شود. این افراد غالبا به عنوان تاثیرگذار در دیگر افراد جامعه در همه رده های سنی شمرده می شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.